یه اتفاق بد
جمعه شب بابای گلشید خانوم چسب حرارتی آورده بود خونه تا گل سرای خانوم طلا رو که همیشه مورد اصابت دندون های خوشگلش قرار می گرفت رو بچسبونیم
بعد از اتمام کار سرمون به دیدن فیلم گرم شد و یادمون رفت چسب رو از جلوی دست این جوجوی فضولمون برداریم وقتی گلشید خانوم رفت سراغ چسب من با عجله اومدم اون رو از دستش بگیرم که خیلی ناگهانی باعث شدم مچ دستش در بره
اولش فکر نمی کردیم اتفاق خاصی افتاده باشه اما بعد از نیم ساعت دیدیم به هیچی دست نمیزنه
الهی بمیرم دخترم ببخش مامان رو هی دستاش رو می گرفت و گریه میکرد
وقتی بردیمش دکتر هنوز از در نرفته بودیم داخل آقای دکتر گفت چیکارش کردین (فکر کنم علم غیب داشت ) با یه حرکت چپ و راستی دستش و جا انداخت و ما برگشتیم خونه (حالا بماند این وسط بنده چقدر فش نوش جان کردم هم از طرف خودم هم از طرف بابایی عصبانی دقیقاً این شکلی شده بود )
بمیرم دخترم اینقدر مظلوم شده بود که بعد از اینکه اومدیم خونه و یه کمی سیب زمینی سرخ کرده خورد خوابش برد