گلشيد گلشيد ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

گلشید و پدر بزرگ

گلشيدجون كمبود وزن داره!

  چند روز پيش كه گلشيد را به متخصص نشان دادند كمبود وزن داشت آزمايش ادرار درخواست كردند كه در دو نوبت انجام شد وخوشبختانه مشكل ادراري نبود ولي بعد از خوردن شير اكثر وقتها بالا مياره دوروزي است كه شيرش را عوض كردند كمي بهتره امروز هم خانه ما بود وبا ارسطو ملاقات داشتند. گلشيد جون از اول مو زياد داشت ولي داره كچل ميشه ولي بعدا موهاش در مياد ديگه   ...
14 دی 1391

گلشيد جون هم ريفلاكس داره!!

  ديروز كه گلشيد جون را بردن دكتر دستور راني تيدين براش داده و گويا او هم ريفلاكس داره آن روزهايي كه ارسطو جون ريفلاكس داشت دكترش به او امي پرازول داده بود وخدا را شكر خيلي زود خوب شد.اميدوارم گلشيد جون هم هر چه زودتر خوب بشه   ...
7 دی 1391

چند بار عكس گرفتم ونگذاشتم

گلشيد جون تو اين هفته دو روز خانه ما بود يكي پريروز ويكي هم امروز . هردو روز هم ازش عكس گرفتم ولي اينقدر مشغول اينترنت و وبلاگ خودم بودم كه او را فراموش كردم. يعني فراموش نكردم چون يه مقدار هم من او را نگه ميداشتم مثلا براش شير درست كردم ويا چند دقيقه بغلش كردم.حالا بگذريم چند عكسي كه خوب شد در اينجا ميگذارم قابل ذكر اينه: در بيداري از بس ووول مخوره عكساش خوب نميشه وگرنه 30 تا عكس ازش گرفته ام. اين عكس مال يكشنبه هست قربونش برم وقتي خوابه مثل فرشته ميمونه عكس با فلاش هم بهتر از عكس بدون فلاشه اينهم شير دادن توسط مادر بزرگ پير و از كار افتاده ...
5 دی 1391

وقتي پيش ما بود

گلشيد جون امروز وقتي پيش ما بود براش داستان تعريف كردم او منو اينطور نيگا ميكرد     وبعدش هم اينجوري   و دست آخر هم   وقتي ديدم داره گريه ميكنه روي شكم خوابوندمش ولي وقتي به صورتش نگاه كردم ديدم يه مقدار دور لبش ماس ماليه ...
28 آذر 1391

نگهداري بچه هم خيلي سخته ها

من كه يادم رفته كه چقدر نگهداري بچه سخته خدا الهي صبر به همه مامانا بده باباها كه اغلب براي چند دقيقه حاضرند بچه را نگه دارند.مثل امروز كه من فقط تونستم ده دقيقه گلشيد جون را بغل كنم وبقيه كارها را گذاشتم براي مامان بزرگش و الان هم اومدم وب نويسي اين هم چند تا عكس از زمانهاي مختلف از گلشيد جونم و عكس پايين هم كه خودم درست كردم ...
25 آذر 1391

امید داشتیم بخوابه اما...

امروز مامان گلشید جون امتحان داشت واسه همین دیشب ما اون رو به حمام بردیم (آخه هر وقت حمام میکنه تمام شب رو بخوبی میخوابه) به امید یه خواب خوش اما فقط دو ساعت خوابید و مامانش رو تا ساعت ٢ صبح بیدار نگه داشت. بابا بزرگ نوشت: اين پست توسط باباي گلشيد جون نوشته شده وهيچ ربطي هم به من نداره ولي خداييش عكسه قشنگه و جواب كامنت ها هم چون براي من نيست نميدم و امشب سعي ميكنم براي وبلاگ يه نويسنده بنام بابا ومامان گلشيد اعلام كنم تا با پسورد من وارد نشن ...
23 آذر 1391

پدر بزرگ دست و دل باز شد

گلشيد جون امروز هم چند ساعتي مهمان ما بود.يعني هست.چون همين الان هم خانه ماست و عمه مريم و مامان بزرگش در حال نگهداري ديشب براي اولين بار به دلمان افتاد كه يك پيراهن براي نوه جون بگيرم(ولخرجي هاي من) ورفتم يك بلوز قرمز رنگ براي گلشيد جون گرفتم!! البته  براي ارسطو(نوه دختري)  كه دوماه بزرگتر بود و دائم خانه ما بود هرگز چيزي نخريدم (دليلش اين بود كه همسرم ميگفت آنها دارا هستند ونياز به وسيله تو ندارند) امروز بعد از اومدن گلشيد پيراهن را به تنش كردم وعكس ازش گرفتم. اين عكس موقع ورود گلشيد جون به خانه ماست و از اينكه لباس براش خريدم داره ذوق ميكنه اين هم عكسي است كه بعد از پوشاندن لباس به گلشيد جون. بچه داره تعجب ميك...
20 آذر 1391