گلشيد گلشيد ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

گلشید و پدر بزرگ

وروجك شيطون

اين روزها دخترك من اينقدر شيطون شده كه نميشه يك لحظه ازش غافل شد (فكر كنم آخر سر يه كوه نوردي، صخره نوردي چيزي ميشه) گلشيد خانوم در حال آبياري ميزا     وقتي كاشف به عمل اومد كه ناناز خانوم علاقه شديدي به دوچرخه داره واسش يه دوچرخه كوچولو خريديدم كه از اون روز ديگه كمر كه هيچي پايي هم واسه من بدبخت نمونده     ...
23 فروردين 1393

خدارو شكر سرماخوردگي بود

ديشب در حالي خونه تكوني بودم و گلشيد جونم داشت همكاري ميكرد  كه متوجه شدم از دماغش داره خونه مياد با هزار ترس و لرز به بابايي زنگ زدم و باهم رفتيم دكتر كه ببينيم واسه چي دماغش خونه اومده آقاي دكتر اولش با يه اخمي به ما نگاه كرد انگار خل شديم چون از نظر ظاهري خيلي ام حالش خوب بود اما وقتي گلوش و دماغش رو نگاه كرد متوجه شد كه خوشگل مامان سرماي خيلي بدي خورده و به خاطر خشك بودن مخاط بيني اش از دماغش خون اومده  خدا رو هزار مرتبه شكر كه فقط سرماخوردگي بود هيچ وقت از شنيدن اينكه تو سرماخوردي به اندازه ديشب خوشحال نشده بودم   آقاي دكتر پيشنهاد كرد بهت شربت سانتستول بديم چون كم خونه خدا ميدونه كه تا رسيديم دكتر چه فكرايي كه ن...
7 اسفند 1392

یه اتفاق بد

جمعه شب بابای گلشید خانوم چسب حرارتی آورده بود خونه تا گل سرای خانوم طلا رو که همیشه مورد اصابت دندون های خوشگلش قرار می گرفت رو بچسبونیم بعد از اتمام کار سرمون به دیدن فیلم گرم شد و یادمون رفت چسب رو از جلوی دست این جوجوی فضولمون برداریم  وقتی گلشید خانوم رفت سراغ چسب  من با عجله اومدم اون رو از دستش بگیرم که خیلی ناگهانی باعث شدم  مچ دستش در بره      اولش فکر نمی کردیم اتفاق خاصی افتاده باشه اما بعد از نیم ساعت دیدیم به هیچی دست نمیزنه الهی بمیرم دخترم ببخش مامان رو هی دستاش رو می گرفت و گریه میکرد  وقتی بردیمش دکتر هنوز از در نرفته بودیم داخل آقای دکتر گفت چیکارش کردین (فکر کنم علم غیب دا...
6 اسفند 1392

چند روز مسافرت

  جاتون خيلي خالي ما رفتيم مسافرت و برگشتيم  اما ارسطو جون اومده بود و موفق به ديدنش نشديم  دلم حسابي براش تنگ شده مخصوصاً واسه اين كه محكم بوسش كنم و اونم غر بزنه   با كلي خوشحالي اومدم كه عكسهاي جديد از ارسطو جون ببينيم اما متوجه شديم كه پدربزرگ مهربون يه تلفن همراه جديد خريده (مباركه) و حسابي با اين تلفن جديد مشغول بوده و يادش رفته از ارسطو جون عكس بگيره    حالا دوباره من و گلشيد جون كي موفق به ديدار عمه جون و پسر خوردنيش بشيم خدا ميدونه  .  اينم عكساي گلشيد جون   ...
29 مهر 1392

دلتنگی گلشید

بابا بزرگ مهربون گلشید خانوم چند روزیه که رفته مسافرت  و دل گلشید حسابی براش تنگ شده چند شب پیش که رفته بودیم خونه بابابزرگ ؛ گلشید توی اتاقا دنبالش میگشت وقتی دید بابابزرگ نیست شروع به غر زدن کرد و هی خودش رو به من میچسبوند که بغلش کنم  و ببرمش بیرون طفلکی دلش تنگ شده بود واسه بابابزرگش که بیاد وباهاش بازی کنه   ...
16 مهر 1392

تولدت مبارک

  تولدت مبارک دخترم، عزيزم، فرشته كوچك من ... به تو كه مي نگرم، همه زيبايي دنيا را، هر آنچه وصف شدني و هر آنچه توصيف ناپذير است را، يكجا مي بينم... در يكايك لحظه هاي بودنم، برايت سلامتي، شادماني، موفقيت و سربلندي آرزو ميكنم. دوستت مي دارم بيش از آنكه در حجم انديشه ها بگنجد، از خدا ميخواهم ياري ام كند در اين امر خطير، تا به تو بهترين ها را بياموزم و تو را هم آن سان كه شايسته بهترينها هستي پرورش دهم... پروردگارا، مهربانا! زيباترين و برترين هديه عمرم را تو به من دادي، آنرا بر من ببخش و همراهم باش تا رساندن فرشته من بر اوج قله هاي موفقيت و نشاندن شاهين بخت و اقبال بر شانه هاي ظريف و كوچكش.... دخترم، تولدت مب...
2 مهر 1392

كارهاي گلشيدجون

حدود بيست روز ديگه گلشيد جون ميشه يكسالش. عزيز دلم با اومدنش به زندگي من و باباش رنگ تازه داده همه چيز رو برامون قشنگ و خواستني و زندگيمون رو كامل كرده الان دو تا دندون كوچولوي بالاش تازه نوك زده وقتي ميخنده اينقدر خوردني ميشه كه نميشه ازش دل كند  و بوسش نكرد دخترم از اين كار خوشش نمياد و خودش رو پرت ميكنه از بغلم بيرون نميذاره بوسش كنم  راه رفتن رو با حالت دويدن شروع كرده وقتي مي خوره زمين دستش رو ميگيره سر زانوش و از جاش بلند ميشه قربونش برم رفتاراش مثل آدم بزرگا شده. اگه چيزي رو خواسته باشه كه دستش بهش نرسه حرص ميكنه دستاش رو توي هم گره ميكنه و از گلوش صداهاي عجيب و غريب در مياره . منم عاشق اين كارشم چون قيافش خيلي خواستن...
13 شهريور 1392