گلشيد گلشيد ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره

گلشید و پدر بزرگ

چهار ماه تاخير

  گلشيد جون اين روزا بيمار بود ولي من چند تا عكساي قبليشو اينجا ميگذارم.علتي كه من كم ميام بخاطر اينه كه مامان جون گلشيد براش وبلاگ ساخته ...
25 آبان 1393

وروجك شيطون

اين روزها دخترك من اينقدر شيطون شده كه نميشه يك لحظه ازش غافل شد (فكر كنم آخر سر يه كوه نوردي، صخره نوردي چيزي ميشه) گلشيد خانوم در حال آبياري ميزا     وقتي كاشف به عمل اومد كه ناناز خانوم علاقه شديدي به دوچرخه داره واسش يه دوچرخه كوچولو خريديدم كه از اون روز ديگه كمر كه هيچي پايي هم واسه من بدبخت نمونده     ...
23 فروردين 1393

خدارو شكر سرماخوردگي بود

ديشب در حالي خونه تكوني بودم و گلشيد جونم داشت همكاري ميكرد  كه متوجه شدم از دماغش داره خونه مياد با هزار ترس و لرز به بابايي زنگ زدم و باهم رفتيم دكتر كه ببينيم واسه چي دماغش خونه اومده آقاي دكتر اولش با يه اخمي به ما نگاه كرد انگار خل شديم چون از نظر ظاهري خيلي ام حالش خوب بود اما وقتي گلوش و دماغش رو نگاه كرد متوجه شد كه خوشگل مامان سرماي خيلي بدي خورده و به خاطر خشك بودن مخاط بيني اش از دماغش خون اومده  خدا رو هزار مرتبه شكر كه فقط سرماخوردگي بود هيچ وقت از شنيدن اينكه تو سرماخوردي به اندازه ديشب خوشحال نشده بودم   آقاي دكتر پيشنهاد كرد بهت شربت سانتستول بديم چون كم خونه خدا ميدونه كه تا رسيديم دكتر چه فكرايي كه ن...
7 اسفند 1392

یه اتفاق بد

جمعه شب بابای گلشید خانوم چسب حرارتی آورده بود خونه تا گل سرای خانوم طلا رو که همیشه مورد اصابت دندون های خوشگلش قرار می گرفت رو بچسبونیم بعد از اتمام کار سرمون به دیدن فیلم گرم شد و یادمون رفت چسب رو از جلوی دست این جوجوی فضولمون برداریم  وقتی گلشید خانوم رفت سراغ چسب  من با عجله اومدم اون رو از دستش بگیرم که خیلی ناگهانی باعث شدم  مچ دستش در بره      اولش فکر نمی کردیم اتفاق خاصی افتاده باشه اما بعد از نیم ساعت دیدیم به هیچی دست نمیزنه الهی بمیرم دخترم ببخش مامان رو هی دستاش رو می گرفت و گریه میکرد  وقتی بردیمش دکتر هنوز از در نرفته بودیم داخل آقای دکتر گفت چیکارش کردین (فکر کنم علم غیب دا...
6 اسفند 1392