تولدت مبارک
تولدت مبارک دخترم، عزيزم، فرشته كوچك من ... به تو كه مي نگرم، همه زيبايي دنيا را، هر آنچه وصف شدني و هر آنچه توصيف ناپذير است را، يكجا مي بينم... در يكايك لحظه هاي بودنم، برايت سلامتي، شادماني، موفقيت و سربلندي آرزو ميكنم. دوستت مي دارم بيش از آنكه در حجم انديشه ها بگنجد، از خدا ميخواهم ياري ام كند در اين امر خطير، تا به تو بهترين ها را بياموزم و تو را هم آن سان كه شايسته بهترينها هستي پرورش دهم... پروردگارا، مهربانا! زيباترين و برترين هديه عمرم را تو به من دادي، آنرا بر من ببخش و همراهم باش تا رساندن فرشته من بر اوج قله هاي موفقيت و نشاندن شاهين بخت و اقبال بر شانه هاي ظريف و كوچكش.... دخترم، تولدت مب...
نویسنده :
پدربزرگ گلشید
15:46
عكسهاي كلشيد همراه با حيوانات جنگلي
كارهاي گلشيدجون
حدود بيست روز ديگه گلشيد جون ميشه يكسالش. عزيز دلم با اومدنش به زندگي من و باباش رنگ تازه داده همه چيز رو برامون قشنگ و خواستني و زندگيمون رو كامل كرده الان دو تا دندون كوچولوي بالاش تازه نوك زده وقتي ميخنده اينقدر خوردني ميشه كه نميشه ازش دل كند و بوسش نكرد دخترم از اين كار خوشش نمياد و خودش رو پرت ميكنه از بغلم بيرون نميذاره بوسش كنم راه رفتن رو با حالت دويدن شروع كرده وقتي مي خوره زمين دستش رو ميگيره سر زانوش و از جاش بلند ميشه قربونش برم رفتاراش مثل آدم بزرگا شده. اگه چيزي رو خواسته باشه كه دستش بهش نرسه حرص ميكنه دستاش رو توي هم گره ميكنه و از گلوش صداهاي عجيب و غريب در مياره . منم عاشق اين كارشم چون قيافش خيلي خواستن...
نویسنده :
پدربزرگ گلشید
15:01
عكس فك وفاميل گلشيد جون
يه عكس دسته جمعي داشتم كه فاميلاي باباي گلشيد جون عكسا از بالا به پايين 1-عمو سعيد 2-باباي گلشيد جون 3-عمه نيلوفر 4-عمو حميد ...
گلشيد جون و دويدن
اولين روزاييست كه گلشيد عزيزم بجاي راه رفتن ميدود ديشب كه خانه ي ما بود با عمو نويد هم عكسي به رسم ياد بود گرفتند ...
نویسنده :
پدربزرگ گلشید
9:25
راه رفتن با كمك يك دست
گلشيد جون چند روزيست با خيال راحت راه رفتن را آغاز كرده البته با كمك يك دست وبا دست ديگشم چيزي ميخورد و راه ميرود و موهاشم تيپ پسرونه زده اين فسقلي از حالا دنبال مده ...
دختر فراري
دختر عسل من تازگيها خيلي شيطون شده اونقدر كه حتي نمي ذاره بعد از حمام لباساش رو تنش كنم همين كه از توي بغلم ميذارمش زمين با حوله اش فرار ميكنه كلي از اين كار خوشش مياد و ذوق ميكنه ...
نویسنده :
پدربزرگ گلشید
19:26
گلشيد جون امروز هم خونه ي ما بود
امروز گلشيد و ارسطو هر دو تلفن و تلويزيون ما را بهم ريختن و بعد هم خنده كردن گلشيد جون قادره الان به تنهايي براي چند دقيقه بايستد ...